خالی

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    همین حالا ننه زنگ زد.جواب دادم حرفی نزد.بعدش روی خونه زنگ زد تا اومدم برسم ب تلفن قطع شد.فک کردم میخاد بگه بیابریم دنبال هاجر(خواهرم)که داره از دانشگاه میاد باز گفتم نه حوصله بچه هارو ندارن دوباره گقتم شاید هاجر گفته مارم ببرن ولی وقتی زنگ زدم گفت فکر کرده من زنگشون زدم و قطع کرد...ناراحت شدم...آخه چقدر احمقم من...کی دلش واسه من میسوزه اصلن که به من اهمیت میده.فقط بلدن بگن بچه هات بزرگ بشن توهم راحت میشی..دیگه نهایت همدردیشون همینه. بهر حال من نباید ازکسی توقع داشته باشم هرکسی زندگی خودشو داره و زندگی من به کسی مربوط نیس...همش به این فکر میکنم که وقتی سهیلم بزرگ بشه و به پیش دبستانی بره این کارو میکنم اون کارو میکنم...خلاصه کلی برنامه واسه خودم میریزم وجبران تموم تنهاییا وبی کسی های الانم رو اون موقع میکنم...امیدوارم اون روزم برسه... + نوشته شده در  سه شنبه بیست و سوم آبان ۱۳۹۶ساعت 15:5  توسط خاطره  |  خالی...
    ما را در سایت خالی دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : khatere300 بازدید : 183 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 5:40

    بد قولیخیلی بی پولی آزارم میده..قبلنا همیشه امیدوار بودم ک حمید ترک میکنه و وضعمون خوب میشه...قسطای واممون تموم میشه..زمینمون رومیفروشیم وبا وام دوباره خونه میخریم...ینی اینا وعده های حمید بود که همش میگفت صبر کن همه چی درست میشه...ولی الان ۱۴ماهه حمید پاکه واممون هم تموم شدن.وامایی با قسطای سنگین حدود ۴میلیون...حتی رفتیم چندتا خونه هم دیدیم ولی سربزنگاه حمید گفت من زمینمو نمیفرشم و میخام کارگاهش کنم تا گرونتر بخرن.گفت زمین تورو بفروشیم که من اولش راضی نبودم نمیخاستم زیر منت آقا برم ولی بعدم که راضی شدم کسی زیر بار این زمین نمیره چون نه پهنای خوبی داره نه جاش زیاد مناسبه(این زمینو چند سال پیش بابام بهم داد گفت بسازین ولی ما وامی که برای ساختش گرفتیم رو مغازه زدیم وبعدهم دیدیم کوچشو دوست نداریم و دیگه سراغش نرفتیم)بهر حال حسابی نا امید شدم.ی مختصر امیدی دارم که اونم مهلتش تا سه روز دیگس...آخه نذر کردم ۲۸صفر پارسال که گفته بود هرکی این نذرو بکنه تا سال دیگه خونه دار میشه و سه روز دیگه ۲۸صفره..تازه واممون رو هم حمید گرفت و باهاش نصف مغازه ای که برای کار اجاره کرده بود رو خرید وبازهم شروع شد...بیخونه بودن و بی پولی وقسطای سنگین وام...حمید حتی ب قولی که داده بود عمل نکرد...قول داد اضافه پول وام رو پول پیش بدیم و فعلا بریم اجاره نشینی...چن روز پیش به مادر شوهرم گفتم سر سوزنی از دست حمید خالی...
    ما را در سایت خالی دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : khatere300 بازدید : 206 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 5:40

    خیلی رابطم با خدا بد شده...قبلنا وقتی آدما میگفتن مشکل دارن پیش خودم میگفتم خوب دعا کنن تا مشکلشون حل بشه ولی الانکه خودم به اون مرحله رسیدم میفهمم...تو این چند سال خیلی دعا وقرانو نماز نذر کردم برای خونه دار شدن ولی نمیشه که نمیشه...شاید به نظر من خیلی بوده ولی بهر حال ک جواب نمیده یعنی تا یک قدمیش میریم و یهو برمیگردیم سر خونه اول...بعضی وقتا به خدا توهین میکنم ویا حتی به نمازخوندن هم‌...دیگه مثل قبل نماز نخوندن باعث عذاب وجدانم نمیشه...نماز صبحام که خیلی وقته قضا میشه ولی این چند وقته چند باری نمازای دیگم هم قضا میشه ولی برام مهم نیس... چند روز پیش که حالم بد بود ورفتم دکتر بهش گفتم اعصابمم خیلی بهم ریخته اونم ی مدل قرص اعصاب بهم دادو گفت هرچی زود تر برم پیش ی روانپزشک... در وضعیتی هستم که معنی بیچاره رو واقعا درک میکنم...نه راه بازگشتی دارم نه توان تغییر و نه امیدی به آینده...نه دستی برای کمک ونه تحملی برای مقاومت...هیچِ هیچ... + نوشته شده در  سه شنبه بیست و سوم آبان ۱۳۹۶ساعت 15:37  توسط خاطره  |  خالی...
    ما را در سایت خالی دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : khatere300 بازدید : 179 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 5:40